محل تبلیغات شما

رهایی...!




آن شب میان عاشقان شوری دگر بود
از اتفاق تازه ای دل با خبر بود
مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
.
چون عشق را جز عشق تفسیری دگر نیست
حلاج را جز دار، تدبیری دگر نیست
این واژه در قاموس دل با خون قرین است
این داستان آغاز و پایانش همین است
.
پروانه کی پروایی از پر سوختن داشت
 او از ازل با سوختن افروختن داشت
این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند
جز وصل یار، اندیشه ای دیگر ندارند
شهید علیرضا فیروزی

+سردار دلها هنوز هم منتظر تکذیب این خبرم.باورم نمی شود.
++این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم.

پ.ن:(یک مخاطب)
نگران نباشید هیچ حقی از جانب من بر گردن شما نیست، برای اینکه دلتان قرص شود میگویم: حلالتان باشد.
امیدوارم  گشایش هر چه زودتر حاصل گردد .دعایتان خواهم کرد البته که قبل از آن بنده محتاجم به دعا.

خوشا دردی!که درمانش تو باشی

خوشا راهی! که پایانش تو باشی

خوشا چشمی!که رخسار تو بیند

خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی

خوشا جانی! که جانانش تو باشی

.

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را

نگهدار و نگهبانش تو باشی

.



+پ.ن:

السلام علیك یا قتیل العبرات

السلام علیك یا ثارالله و ابن ثاره


بوی باران می آید
و صدای زو زوی باد
و پنجره ای شکسته که با باد می رقصد
سوز سرما از لای ترک های دیوار
خود را به پاهایم می رسانند
هووووووووف
می لرزم
هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

پ.ن:
کاش توی سرنوشت ما آدمی، دنیا جایی نداشت! و ای کاش آن دنیایی که وعده داده اند از بدو تولد با ما بود و ای کاش این دنیا هیچ وقت تنها پل رسیدن به آن نبود.و یا ای کاش لااقل دنیا، تنها فقط صحنه ی به دست آوردن بود و دیگرهیچ .
هرچند که میدانم ، آدمی تا از دست ندهد، قدر داشته هایش رو هیچ گاه نمی فهمد و ما عجیب فراموشکاریم.عجیب!!!



خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم
که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خود نداری.
البته که قطعا تو نیازی هم به چون خود نداری و این صرفا یک تمثیل دنیایی از احساس من به توست و اینکه چه قدر از اینکه فقط تو و فقط تو همدم و یار روزهای خوش و ناخوش و تنهایی های من هستی خوشحالم.
حکمت روزهایی که بر من سخت گذشت را الان می فهمم و من چه قدر شرمنده ام بابت غرغر کردن های بیشمارم.
و فقط تو و تنها تو هستی که لمس بودنت نیاز به دیدن ندارد و من چه قدر خجالت زده ام بابت بی مهری های بیشمارم.
خوشحالم خیلی زیاد بابت داشتنت ، بابت اینکه می توانم همیشه و همه جا و همه وقت روی تو و کمکت و بودنت حساب کنم بی هیچ ترسی ، بی هیچ منتی ، بی هیچ بی وفایی.
خوشحالم از اینکه شنوایی دارم که هیچ گاه خسته نمی شود از من، از گلایه هایم، از بی معرفتی هایم.
خوشحالم از داشتنت چون تو تنها و تنها و فقط تنها کسی هستی که بعد از شنیدم درد ها و مشکلات و گرفتاری هایم بهم لبخند میزنی و میگی نگران نباش حلش میکنیم و من می دانم چه خوش آید چه نیاید هرچه پیش آید به صلاح من بوده و بس. و تو هیچ وقت بد من را نمی خواهی.
خوشحالم از بودنت که تو را برای من کفایت است .و هر وقت که بخواهی برای من خوش آید مطمئنم که دنیا که هیچ همه کائنات هم نخواهند ، میشود و هر وقت هم نخواهی ، باز هم کسی یارای مقابله با تو را نخواهد داشت.
آری .هیچ چیز توی این دنیا قد یه دل قرص برای هیچ کس کافی نیست خوشحالم که با بودنت و داشتنت دلم قرص است .حسابی.
و بابت روزهایی که گذشت شکرت.
و اما روزهایی که پیش روست شاید و تنها شاید نوید روزهای خوشی باشد که خیلی وقت است دیر شده است و شاید حکمت و ثمره ی همان روزهایی ست که بر من سخت گذشت.و من باز هم توکل و اعتمادم بر توست.و  دوباره به من اثبات شد که هیچ کارت بی حکمت نیست.

پ .ن:
خدایا ، چندی ست از کسی دلگیرم که برایم ارزش زیاد دارد،اما مدتی ست سخت دلم را به هر بهایی می شکند.
وقتی کسی دوست داشتنت را بد برداشت می کند واقعا نمی دانم جوابش را باید چگونه داد؟!و عجیب تر این است که انگار زیاد هم متوجه حالت نیست و در عین ناباوری می پرسد.چرا؟؟؟؟
فکر کنم بعضی وقتا داشتن کسی بهتر از بودنش است!
شاید یک روز دلش برایم تنگ شد و یاد بی مهری اش در حقمون شد هرچند که تا الانش هم دیر شده است اما باز هم امیدوارم اون روز خیلی دیرتر نشده باشد.چون زخم هر چه کهنه تر شود مزمن تر می شود و التیامش سخت تر.




وقتی معنای این جمله را دریابیم که گاهی عظمت در نگاه است ، نه در آن چیزی که بدان می نگریم.» دیگر پذیرش اینکه گاهی هم زیبایی در نگاه و دید انسان است نه در دیدنی ها برایمان آسان تر می شود.
وقتی با چشم نظام احسن» به همه هستی بنگریم ، از این نگاه خیلی چیزها هم دیده» می شوند و هم زیبا » دیده می شوند مهم این است  که چه عینکی بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستی و حوادث بنگریم. زیبابینی هستی و حیات ، هم آرامش روح و وجدان می بخشد ، هم صلابت و پایداری و پایمردی می آفریند و هم قدرت تحمل ناگواری ها را می افزاید.
اینکه انسان تا کجا می تواند اوج بگیرد و خدایی گردد و ظرفیت کمال جویی و کمال یابی آدمی تا کجاست؟
اینکه سرنوشت آدمی تا سر حد کجا می تواند با یک تصمیم درست تغییر یابد آنگونه که حر » اینگونه شد.
اینکه حال و روزمان آن گونه شود که بیت به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم      من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم » شرح آن را بیان کند آنگونه که جون » اینگونه شد.
اینکه به این مرحله از ایمان و باور برسیم که خود را هیچ نبینیم و جز خدا نبینیم و در مقابل پسند خدا اصلا پسندی نداشته باشیم.
اینکه در سر دوراهی رفتن و ماندن ماندن » را که نشان وفا و ایثار است را برگزینیم.
اینکه آن چیزی را که در راه خدا داده ایم را پس نگیریم.
اینکه در اوج مظلومیت هم می توان فاتح بود و با خون، ترسیم تابلوی ظفر » هم میسر است.
و هزاران دلیل و مدرک دیگری که در جای جای مقتل ها و روایات ثبت و ضبط شده است گواه بر آن دارد که به درستی که ،زینب کبری (س) جز زیبایی چیزی ندید؟
اینکه هایی که پشتش دنیایی حرف است ، دنیایی تفکر است و بی شک که تنها یک جمله معمولی نیست.
در واقع عاشورا تجلی زیباترین مساوات و مواسات بود، تجلی زیباترین نگاه ها و تجلی زیباترین نوع عشق بازی ها بود و آنقدر رفتار و منش و باور حسین (ع) و یارانش زیبا و تحسین برانگیز بود که پلیدی و وقاحت آنانی که در حق ایشان کار زشت را در زشت ترین صورت ممکن انجام دادند ، رنگ می بازد.
حسین (ع) از کربلا آغاز نشد و در کربلا هم خاتمه نیافت و عاشورا روز پایان زندگی ایشان نبود ، کربلا آغاز انتشار حسین (ع) بود. آری خدا نخواست که تمام شود و خدا آنچه را که بخواهد خواهد شد.
به گمانم باید در این روزها و شب های عزیز ملتمسانه از خداوند بخواهیم که  قطره ای از این نگاه زیبا و زیبانگر را به ما ببخشد تا در برابر مشکلات و مصیبت هایی که بر ما میگذرد همچون حسین (ع) بتوانیم بگوییم:

هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ»
چه قدر آسان است آنچه بر من می گذرد وقتی پیش چشم خداست.



پ.ن:
به درستی که اصلا جنس غم حسین (ع) فرق دارد.


گاهی آنقدر از دغدغه لبریزی ، آنقدر ذهن و قلبت آشفته و آشوبه  و آنقدر گرفتاری ها و مشغله های زندگی از سر و کولت بالا میروند که فقط دلت میخواد بری به یه جای دور ، جایی که هیچ کسی هیچ کسی نباشه و هیچ خبری هیچ خبری از هیچ جای دنیا نشنوی! وقتی تعادل و توازن زندگی ،وقتی قاعده و قانون زندگی بهم میخوره اینجوری میشه که گاهی در اوج خستگی خوابت نمی بره و تا صبح این دست و آن دست می شوی انگار دیگر روح و جسمت با هم تعامل ندارند و اینجاست که دلت میخواهد یک روزی خودت رو برداری و بری جایی که یه دل سیر خستگی به در کنی جایی که دوباره روح و جسمت با هم همراه شوند و هر کدام ساز خود را دیگر جداگانه نزنند.
همیشه همین بوده ، همیشه بر هم خوردن تعادل و قانون زندگی در هر جای دنیا پیامدهایی رو در بر دارد از هر جنبه که نگاه کنی این نقص موجود رو خواهی دید. وقتی قاعده زندگی بده بستونه و تو تنها دهنده یا که فقط گیرنده باشی ،ضرر میکنی و البته که جنس ضررشان کاملا با هم متفاوت است و ضرر میشود همان پیامدی که به آن اشاره شد. و اینجاست که این همه تضاد و تناقض در آمار و ارقام حساب و کتاب دنیا دیگر عجیب نخواهد بود.
این بی توازنی و بی قاعدگی ای که گریبان گیر زندگی و دنیای ما شده ،بعید است با این سرعتی که پیش می رود متوقف شود و علت آن است که بعضی از ماها کلا نمی خواهیم متوجه این وضع  نابه سامان  شویم و نمی خواهیم زحمت درک کردن آن را تحمل کنیم و بعضی از ماها متوجه می شویم ، درک هم می کنیم اماااا سعی می کنیم بی خیالی طی کنیم و البته هستند آدم هایی هم که اینگونه نیستند و درتلاشند برای تغییر و ایجاد یک راه و چه بسیارند شاید شاید آدم هایی که در گوشه ای می ایستند یا که مینشینند و غرقند در تمسخر افکار و عقاید و راه و سبک درست دیگران. و چه بسیارند قطعا آدم هایی که در جای جای این دنیا ،خود را وقف طرح توطئه و نقشه های شوم برای نقش بر آب کردن تلاش هایی که منتهی به یک تغییر درست و برقراری تعادل و توازن میشود، میکنند و هرگز هم خسته نمی شوند هرگز!
حالا دیگر عجیب نیست تخم مرغ ی که شتر مرغ شده است ، حالا دیگر می شود فهمید که قطعا آنی که امروز قلب یک ملتی را جریحه دار میکند و قلب یه جامعه ای را به درد می آورد اولین بار قلب یک نفر را شکسته بود و روزی دیگر احساسات دو نفر را زیر پایش لگد کوب کرد و این ادامه دار شد تا که دیگر چشمش را بر روی جهانی بست. پس به گمانم تا آمار تلفات کسانی که احساساتشان و غرورشان به علت خودخواهی ، خودستانی و بی توجهی بعضی از ماها ، سر به فلک نکشیده است،دست از این رذیلت برداریم کسی از فردا روزهایی که می آید چه میداند شاید روزی برای ما هم اتفاق افتد!
قلب خود را به سنگ دلی عادت ندهیم.
ارزش کسانی که برایمان ارزش قائلند را زیر پا له نکنیم.
نسبت به هم، نسبت به اشتباهاتمان در حق دیگران بی تفاوت نباشیم.

این بار بیاییم سهم خود را از محرم امسال آموختن آزادگی و جوانمردی ، آن هم به معنای حقیقی بدانیم بی شعار و بی ریا.










    موجیم و وصل ما از خود بریدن است                       ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است


پ.ن:
عازم یك سفرم
سفری دور به جایی نزدیك
سفری از خود من تا به خودم
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست
و امیدم به خداوندی اوست.



چند روزی دیگر به شروع دوباره ات باقی نمانده است به اندازه یكسال گذشت، اما من به اندازه یك عمر دلتنگتم و میدانم با شروعت هم كماكان دلتنگت خواهم ماند چون دیگر انگار فقط اسمت را به یدك میكشی و از باطنت خیلی وقت است خبری نیست.!دلتنگ همه آن روزهایی هستم كه به شوق رخ نمایی مقتدرانه ات تمام شب ، صورتم را به شیشه سرد پنجره میچسباندم تا شاید به امید نقاب قرمز آسمان خبری خوش از فردایی كه نصف شب آغاز می شود بیابم.افسوس كه دیری است كه حسرت به دل این لذت بچه گانه مانده ام! دلتنگ همه آن روزهایی هستم كه به نیرنگ رخ نمایی مقتدرانه ات مرا از بستر گرم رختخواب كه با هزاران تهدید و التماس و خواهش كارساز نبود ، جدا میكرد.! آه . دلتنگ آن روز هایی هستم كه با آنكه سرما نفسم را تنگ كرده بود اماا برای لمس تو لحظه ای درنگ نمی كردم و چشمانم را بر روی هرگونه ترس از عاقبتش می بستم و پای لرزش هم قطعا می نشستم.دلتنگم .خیلی وقته دلتنگ دل نگرانیم هستم برای چیزی كه جا می ماند در حیاط خانه و سهم من میشد تنها دیدنش از پشت شیشه و دعا برای نیامدن خورشید.!
با اینكه از آن زمان تا كنون خیلی بزرگ تر شده ام  اما دلم برایت هر روز كوچك و كوچك تر می شود ، یعنی در واقع ، تنگ می شود.! ترسم از آن است كه نامت روزی برای همیشه از تقویم دلم پاك شود كه هیچم بعید نیست.!!!
بی وفاییت به دوستت هم سرایت كرده است با اینكه شمارش معكوس برای اتمامش آغاز گشته اما هنوز هم كه هنوزه در جای جای این شهر درختان سبز پوش قد علم كرده اند و انگار كه نه انگار باید آن ها را رنگ و رو پریده تحویل تو دهیم اما رو كه نیست ،بله، انگار سنگ پای قزوین است!
نمیدانم علت بی وفاییت از توست یا از ماست؟؟! از بی انصافی توست یا از ناشكری ماست؟؟! از خساست توست یا كه از بخل ماست؟؟! نمیدانم.نمیدانم.
نمی خواهم زود قضاوت كنم .اما برای دیدنت دیگر امیدی ندارم.
آه زمستان.



آخرین جستجو ها

دانشگاه برتر و آینده ایران کسب درآمد از بیت کوین paigalachinc خانه ی هنر ...عشق های محصولات آرایشی اوریفلیم نظام صنفی کشاورزی استان همدان retechtipo Maurice's style بدنسازی